زندگی؟ مثل یه روز بارونیه. می تونی بوی خاک بارون خورده رو نفس بکشی و تمام روحت تازه بشه... می شه صورتت رو بگیری سمت آسمون و با بوسه های بارون روی صورتت لبخند بزنی... می تونی توی چاله های آب بپری و شلپ شلوپ راه بندازی... می تونی با نور رعد و برق بغض کنی و با صداش فریاد بزنی... می تونی پا به پای ابرها اشک بریزی... می تونی با تمام غم و اندوهت توی خودت مچاله بشی و به آسمونی که گرفته و خاکستریه و اونم نمی باره خیره بشی...زندگی؟ یه روز بارونیه... یه روز که هم می تونی توش لبخند بزنی هم اشک بریزی... یه روز بارونی که روح و جسمت رو می شوره. یه روز بارونی که بغلت می کنه و قلب خشمگین و گر گرفته ات رو خنک می کنه... یه روز بارونی که موج موهای به هم ریخته ات رو نوازش می کنه... یه روز بارونی که همه ی اشک هات رو از روی گونه هات پاک می کنه...زندگی؟ یه روز بارونیه... یه روز بارونی که با اولین اشعه های خورشید به پایان می رسه... و تمام...+ A Piece of Your Mind - Be Your Moon موضوعات مرتبط: نوشتههای خودم بخوانید, ...ادامه مطلب
اولین باری که اینترنت داشتم، گشتم دنبال تمام چیزایی که سال ها دوستشون داشتم! آهنگ، فیلم، برنامه. یکی از چیزایی که خیلی دنبالش گشتم و هیچوقت پیدا نکردم این آهنگه!! یعنی خیلی دنبالش گشتم. تا اینکه دوباره یکی دو روزه افتاده بود تو فکرم. بعد ازین همه سال با امید اینکه شاید این بار پیدا بشه سرچ کردمو... این بار پیداش کردم!!! گویا "۱۳۹۸/۱۱/۲۲" یکی بارگزاریش کرده توی سایت ایران صدا! یادم نیست مال چند سال پیشه ولی می دونم اون سال ها اینو تو رادیو شنیده بودم. و توی آلبوم های شاهین آرین هم نبود! در نتیجه همیشه دنبالش بودم و فقط دلم می خواست یه بار پیداش کنم و دوباره بشنومش! وای چه حس عحیبیه...به امید پیدا کردن چیزای دیگه سرچ کردم ولی باز خبری نبود. خیلی چیزا هستن که تو کودکی و نوجوونی من جا مونده و اونقدر خاص بوده که هیچ جایی پیدا نمی شه. که حتی انگشت شمار آدما به یادش می آرن! هوم. شاید از همون بچگی هم سلیقه ی خاصی داشتم که با اکثریت هماهنگی نداشته!! اکثراً چیزایی که دوست داشتم رو حتی هم سن های خودم نمی دونن چی بوده!همینطوری نشستم پشت سر هم بهش گوش می دم و تایپ می کنم... انگار گنج پیدا کرده باشم! از گذشته متنفرم... از آدمای گذشته، از خاطره های گذشته، از هر چی مربوط به گذشته. ولی یه چیزایی هست دلم می خواد واسه یه بار هم شده دوباره پیداشون کنم. ببینم یا بشنومشون. مثل تیتراژهای برنامه ی پلک. مخصوصاً اون برنامه دوم که توی ماه رمضون پخش شد... مثل سریال قطره ی آب! نه اون کارتون دوبله شده. سریال ایرانیش! یا اون آهنگی که گاهی تلوزیون پخش می کرد "من ملک بودم و فردوس برین جایم بود... آدم آورد درین دیر خراب آبادم"وای خدای من اشکم در اومد... همین الان رفتم سرچ کردم و پیداش کردم و تا شنیدمش اشکم در, ...ادامه مطلب
+ 12 تیر 1392 12 تیر 1402+ خودم شوکه شدم و باورم نشد که آسمون ابری من 10 ساله شده...ناباورانه چندین بار با انگشت هام شمردم!! و دیدم بله درسته...یه دهه از عمر من و این وبلاگ هم گدشت... بخوانید, ...ادامه مطلب
می دونی کسایی رو که دوست داری باید تندتند ببینی! خودشونو اگه تندتند نمی بینی، عکساشونو تندتند ببینی! اگه این کارو نکنی، با هر بار با فاصله دیدنشون، گذر زمان رو توی چهره شون احساس می کنی! و اون موقع، اون لحظه، قلبت مچاله می شه... برای اینکه قلبم بعد از نزدیک به 6 سال یهو مچاله شد، تصمیم گرفتم تندتند ببینمت! می دونی راستش مهم ترین دلیلم همین بود! که قلبم رو از دوباره مچاله شدن نجات بدم!!حالا تقریباً 6 ماهه که تندتند می بینمت! تندتند می بینمت و حالا به اینی که الان هستی و قلبم رو مچاله کرده بود، عادت کردم. و تندتند می بینمت که زمان با تو بگذره. که همینطور که هستی بمونی برام... دیگه توی تاریخ جا نمی ذارمت! :)1402/02/02 بخوانید, ...ادامه مطلب
یه وبلاگنویسی توی بلاگفا نوشته بود که از بچگی وقتی همزمان هم بارون می باره و هم خورشید تو آسمون می تابه، توی آسمون دنبال رنگین کمون می گرده! رنگین کمون! رنگین کمون خیلی جذاب و شگفت انگیزه! همه چیز توی دنیا برای آدما عادی شده! مثل بارون، مثل رنگین کمون! و خیلی چیزای دیگه. ولی اینا فوق العاده ان! شگفت انگیزن! من تا حالا هیچوقت اینطوری به ماجرا نگاه نکرده بودم! که این تلاقی، رنگین کمونو میاره تو آسمون! که می شه دنبال رنگین کمون گشت! می شه از دیدن رنگین کمون خوشحال شد!وقتی پستش رو خوندم به این فکر کردم که همیشه در همچین لحظاتی که ایشون نوشته بود، من غر می زدم و عصبانی بودم! که چرا وقتی بارونِ من بالاخره داره می باره، باز این خورشید تو آسمونه؟ -__- چرا نمی ره پشت ابرا و بذاره بارون باشه فقط؟ نه که رنگین کمون رو دوست نداشته باشم! که مگه می شه همچین چیز شگفت انگیزی توی آسمون رو دوست نداشت؟ ولی بخوام دقیق تر بگم: "تا وقتی که بارون باشه، هیچ چیزی نمی تونه راضی ترم کنه! :)" موضوعات مرتبط: نوشتههای خودم بخوانید, ...ادامه مطلب
مطمئن بشید که رازهاتونو با خودتون به گور ببرید. که حتی به مادرتون نمی گید. چون آب ریخته شده رو حتی اگه سعی کنید مثل سگ از روی زمین لیس بزنید دیگه فایده ای نداره... مطمئن بشید که با رازهاتون بمیرید. مطمئن بشید که رازهاتون با خودتون دفن بشن. و گرنه زجری می کشید که حقتونه! و فقط با مرگ تموم می شه! بخوانید, ...ادامه مطلب
خندوانه یه سوال معروف داره که اگه یه بیلبورد بزرگ توی بهترین جای شهر داشتی که همه می دیدن، روش چی می نوشتی؟ بالاخره امروز چیزی برای نوشتن روی اون بیلبورد به ذهنم رسید!"اینقدر ساده به کسی نگید خوشبحالت! شاید چیزی که به خاطرش این حرفو زدید، تنها دلخوشیِ اون آدم باشه!"ولی احساس می کنم منظورم با این یه خط به مخاطب نمی رسه. اگه برسه قطعاً مخاطب تیزهوشی خواهد بود! تا حالا فکر کردید که گفتنِ "خوشبحالت" چقدر می تونه طرف مقابل رو ناراحت کنه؟ یا تا حالا شده این جمله رو از کسی شنیده باشید و ناراحت شده باشید؟ وقتی بخاطر یک اتفاق یا یک موضوعی، با آهی در صدا یا در نگاه یا در دل، به کسی می گید خوشبحالت؛ به این فکر نمی کنید که اون مورد شاید تنها دلخوشی اون آدم باشه و بخاطر شنیدنِ این جمله ی حسرتبارِ شما، شاید حتی ناراحت بشه. احساس کنه شما هزار بار اتفاق های بهتر و مشابه همون رو دارید، یا شاید دلخوشی های دیگه ای دارید، ولی شاید برای اون تنها یه بار باشه. یا خیلی به ندرت باشه. و این خوشبحالت گفتن شما احساس بدی هم به اون می ده.مثلاً فکر کنید یه نفر چند بار در سال مسافرت می ره و کلی هم خوش می گذرونه ولی شما بعد از دو سال یا یک سال می خوایین برین مسافرت! و طرف می گه خوشبحالت! یا فکر کنید شما سالی چند بار پیش میاد که برید سینما و یه نفر هر هفته تئاتره! بعد وقتی شما می خوایین برید سینما می گه خوشبحالت! همین مثال ها رو در موضوعات مهم و بزرگِ دیگه تصور کنید. این خوشبحالت گفتن ها خیلی مسخره است به نظرم.فکر می کردم شاید فقط منم که روی این موضوع حساسم. ولی امروز همین حس رو از کس دیگه ای شنیدم و احساس کردم وقتی دو نفر می تونن همچین حس و فکری داشته باشن، قطعاً آدمای زیادی همچین حسی رو تجربه کردن. و اون مو, ...ادامه مطلب
نشد که چهارمین دیدارمون حتی ۱۴ تیر ۱۴۰۰ باشه! گذشت و گذشت تا ۱۷ شهریور ۱۴۰۱! که قسمت شد توی یه شهر سوم همدیگرو ببینیم! :) و میزبان زائرای اربعین باشیم!بماند به یارگار از چهارمین دیدارمون! :) امیدوارم این دفعه زودتر همدیگه رو ببینیم و طولانیتر. ❤+ ۱۷ شهریور ۱۴۰۱ بخوانید, ...ادامه مطلب
اون روزا که از گرما پناه میبردم به اتاق بارونی،اون روزا که از خستگی وسط کلاس ولو میشدم و چشمامو میبستم،اون روزا که تو تایم استراحت، تو سکوت، تو طاقچه کتاب میخوندم،اون روزا که فقط پنجشنبه و جمعه میتونستم خونه ناهار بخورم،اون روزا که لیوانلیوان و پارچپارچ آب و شربت آبلیمو و شربت آلبالو میخوردم،اون روزا که لبخند میزدم و حتی توی خواب هم سر کلاس بودم،اون روزا، قشنگترین و بهترین روزای عمرم بودن... :) بخوانید, ...ادامه مطلب
وقتی با این دنیای وبلاگی آشنا شدم، عاشق خوندنِ بقیه بودم. جایی که میشه تو جمع آدما باشی، بدون اینکه دیده بشی. اومدن و رفتنهای زیادی رو دیدم و همیشه فکر میکردم تا وقتی که کسی هست برای نوشتن، منم هستم برای خوندن. چطوری میشه یه آدم دیگه رو شناخت وقتی آدم حتی نمیتونه خودش رو هیچوقت کامل بشناسه؟ وقتی خودش در حال تغییره و گاهی حتی این تغییرات دست خودش هم نیست و نمیتونه کنترلی روش داشته باشه، چطور میشه توقع داشت یه نفر دیگه برای همیشه همونطوری که اولینبار دیدیش بمونه! خلاصه که همونقدری هم که خودمو میشناختم، دیگه نمیشناسم. هیچقوقت فکر نمیکردم دل بکنم ازینجا. یه بخشِ روتینِ هر روزم خوندن وبلاگها بود ولی حالا ماههاست که دیگه اینکارو دوست ندارم. بعد از یه وبلاگتکونیِ اساسی و حذف کلی وبلاگ، انگشتشماری وبلاگ توی لیستم مونده که هنوز اگه به روز بشن میرم و میخونمشون. حوصلهی نوشتههای غمناک خوندن ندارم. حوصلهی نوشتههای خوشحال خوندن ندارم. حوصلهی کامنت دادن و لبخند زدن ندارم. شایدم دیگه حوصلهی بودن تو جمع آدما رو ندارم. حتی قدرِ همین جمع وبلاگیِ رو به انقراض.گم شدم. دومین باره که اینطوری بد گم شدم. که نمیدونم برم از کجا خودمو پیدا کنم. میترسم یه روزی توی آینه خودمو نگاه کنم و نشناسم خودم رو! اینطوری که آسمون ابری رو نگاه میکنم و دیگه برام مهم نیست بباره یا نه... دیگه حوصلهی خواهش کردن از آسمون رو ندارم. اگه دیگه بارونم خوشحالم نکنه، چی قراره خوشحالم کنه؟! بخوانید, ...ادامه مطلب
همیشه ترجیح دادم چیزی رو که دونستنش اذیتم میکنه رو ندونم! حالا این ویژگی بد باشه یا خوب. من ندونستن رو ترجیح میدم. هر چند دنیا خیلی وقتا خیلی چیزا رو مستقیم فرو میکنه توی چشمم و راه فراری ازش ندارم. ولی تا جایی که دست خودم باشه، حتی سوالی هم از کسی نمیپرسم.امسال و امروز به این فکر میکنم که فهمیدنش خوب بود یا نه؟ اولش فقط خوب بود... اونقدر خوب و آرامشبخش که انگار یه بارِ هزار ساله از روی دوشم برداشته شده. ولی چند وقتیه به این فکر میکنم که وقتی نمیدونستم، انتظاری هم وجود نداشت... دلخوشیای هم وجود نداشت... امید به معجزهای هم وجود نداشت. و تحملش آسونتر بود. چند وقتیه که دونستنش آرامشبخش نیست. شاید حتی اذیتکننده شده!لبخند زدن داره روزبهروز سختتر میشه... تحمل آدما داره روزبهروز سختتر میشه. و احساس میکنم شبیه یک تکه پازلم که تکهی گمشدهی هیچ پازلی نیست!+ عنوان از آهنگ شهر خاکستری محسن یگانه+ 1401/2/28 بخوانید, ...ادامه مطلب
وقتی تمام دوستات در اقصی نقاط ایران باشن، هر یه دیدار تبدیل میشه به یه دیدار خاص! دیداری که حداقل با دیدار قبلی یکسال فاصله داره! دیداری که هیچوقت نمیشه با خیال راحت و تایم نامحدود گذروندش. ولی این هیچی از دوستداشتنی بودنش کم نمیکنه! از دفعهی قبل که با هم رفته بودیم بستنی شاد و هر چی دارم فکر میکنم هیچی از قبل و بعدش یادم نمیاد چرا؟! :دی بیشتر از یکسال گذشته. امسال تایممون بین صبحونه و ناهار بود! از 11:40 که همدیگه رو دیدیم تا 14:10 که از هم جدا, ...ادامه مطلب
یه دیدار وبلاگی در یه روزِ برفی! بدو بدو! پارک ملت! بستنی شاد! :) + 18 دی 95+ 2 تیر 97+ 30 دی 98++ با این حساب دفعهی بعدی میشه 14 تیر 1400! :))), ...ادامه مطلب
کاش میشد همونجوری که تابستون همش گرمه و آفتابه٬ پاییز هم همش خنک و سرد و بارونی باشه. زمستون هم همش سرد و برفی باشه. ولی حیف که حالا حالاها مونده تا آب و هوا به تقویم برسه.به وقتِ تقویم٬ پاییز جان تشریف آوردن. , ...ادامه مطلب
دلم میخواست برای اولین بار تو زندگیم نگم این جمله رو. نگم کم آوردم... ولی بعضی آدما آفریده شدن برای کم آوردن. منم جزو همونهام. دیگه تا ابد مطمئنم که هیچوقت از پسش برنمیام. من اشتباهیام! من باید یه, ...ادامه مطلب