یک وقت هایی فکر میکنم اگر یک ابر داشتم برای خودم، چقدر خوب بود. مثل ابری که همیشه روی سر Olaf میبارید. نه، بزرگتر. آنقدری که رویش بنشینم و بروم بالا و بالاتر. مثل ابری که فلورین را سوار کرد و بالا و بالاتر رفت و نفهمیدم آخرش چه شد. آن وقت حداقل هر وقت دلم میگرفت، یا حوصله ام سر میرفت یا دلم سکوت میخواست، چند تا از کتاب هایم را برمیداشتم و میانداختم داخل کوله ام و سوارش میشدم و میرفتم بالا و بالاتر. شاید اگر جا داشتم گیتارم را هم میبردم. از زمین و سر و صداهایش دور میشدم. شما جایی را سراغ ندارید که ازین ابرها بفروشد؟ خب البته باز هم اگر گران نباشد. گفتم که!
خلاصه اگر یک روزی توی یک فروشگاهی جایی، سکوت ارزان پیدا کردید، لطف کنید و به من خبر بدهید. اگر کتاب فلورین را هم پیدا کردید همینطور. راستی ابر هم یادتان نرود!
آسمون ابری من......
برچسب : نویسنده : my-cloudy-sky22a بازدید : 223