در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوهای کرد رخت دید ملک عشق نداشت عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد
مدعی خواست که آید به تماشاگه راز دست غیب آمد و بر سینهی نامحرم زد
عقل میخواست کز آن شعله چراغ افروزد برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد
جان علوی هوس چاه زنخدان تو داشت دست در حلقه آن زلف خم اندر خم زد
دیگران قرعه قسمت همه بر عیش زدند دل غمدیدهی ما بود که هم بر غم زد
نظری کرد که بیند به جهان صورت خویش خیمه در آب و گل مزرعهی آدم زد
حافظ آن روز طربنامه عشق تو نوشت که قلم بر سر اسباب دل خرم زد
برچسب : نویسنده : my-cloudy-sky22a بازدید : 244